داستان خواندنی
به نقل از عمار بن یاسر و زید بن ارقم در ماجرای دوشیزه ای که پدرش او را به بدکارگی متهم کرده یود: امیر مومنان از آن دختر
پرسید: ای دختر درباره آنچه پدرت گفته است،چه می گویی؟
گفت سرورم این که گفته من دوشیزه ام راست گفته است اما این که گفته آبستنم،سرورم به حق تو سوگند من هیچ خیانتی از
خود سراغ ندارم.
پس امام (ع) بخ منبر رفت و فرمودمامای کوفه را بیاورید،پس زنی بنام لبنه گه مامای زنان کوفه بود به حضور آمد امام (ع) به او
فرمود:میان خود و مردم پرده ای بیاویز و بنگر آیا این دختر دوشیزه است یا آبستن.قابله آنچه را امام فرموده بود به انجام رسانید
سپس از پرده بیرون آمد و گفت:آری سرورم او هم دوشیزه است و هم آبستن است.
امام فرمودای قابله این یخ را بگیر و آن دختر را بیرون مسجد ببر و او را در تشتی بنشان و این قطعه یخ را در جلو شرمگاه او بگذار
،زالویی خواهی دید که 25 درهم و دو دانگ وزن دارد و از او بیرون می آید.
آن زن می گوید:من این کار را کردم و آن زالو و همان گونه که او فرموده بود یافتم.
الفضائل ،ص 132